خونه

بفرمایید خونه!

خونه

بفرمایید خونه!

نتونستم حرفی بزنم.......

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه


پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه


مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت


پدرم لبخندی زد و گفت :



یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی



و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!



... ... ... ... یادته نمی تونستی ...



یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...



اشک تو چشمام جم شد ...



نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.