خونه

بفرمایید خونه!

خونه

بفرمایید خونه!

نتونستم حرفی بزنم.......

طبق معمول مامانم بابامو صدا زد که بیاد دره شیشه سس رو باز کنه


پدرم بعد از کلی کلنجار رفتن نتونست دره شیشه سس رو باز کنه


مادرم منو صدا زد و منم خیلی راحت درش رو باز کردم و به بابام گفتم : اینم کاری داشت


پدرم لبخندی زد و گفت :



یادته وقتی بچه بودی و مامانت منو صدا میزد تو زود تر از من میومدی



و کلی زور میزدی تا دره شیشه سس رو باز کنی ؟؟؟!!!!!



... ... ... ... یادته نمی تونستی ...



یادته من شیشه سس رو میگرفتم و کمی درش رو شل میکردم تا بازش کنی و غرورت نشکنه ...



اشک تو چشمام جم شد ...



نتونستم حرفی بزنم و فقط پدرم رو بغل کردم !

پـــــــــــــــــــــــــــــــــدر


 موضوع انشاء : خوشبختی




                        ــــــــــــــــ بـه نام خــــدا ـــــــــــــــــ



خــــوش بختــــی یعنــــی قلــــب پــــدرت بتپــــد...........



                                  ــــــــــــــــــــ پــــایــــان ــــــــــــــــــ


عاشــــقتم باباجــــــــــووووون


ولادت امام عـــــــــــــــلــــی(ع)

ناگهان یک صبح زیبا آسمان گل کرده بود


خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود


حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین!


حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود


هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین!


بال های خویش را دست توسل کرده بود